سپاسگزارم از اینکه ترانه ها و موسیقی های روز را برایم آوردی

 

 

که می تواند برای تمام زندگیم کافی باشد .

 

 

سپاسگزارم که غروب را برای اولین بار به من نشان دادی

 

 

_ برای اینکه در زیر باران سیل آسا با من هم گام شدی

 

 

به خاطر قدم زدن در ساحل زمستانی

 

 

سپاسگزارم که به من اجازه دادی سنگ ها ، صدفها ، مس های

 

 

فرسوده را به خانه بیاورم

 

 

سپاسگزارم برای مهمان نوازی از قورباغه هایم

 

 

سپاس برای اینکه هرگز تنهایم نگذاشتی

 

 

سپاس از اینکه هرگز به من نگفتی " دیدی بهت گفتم " یا بهتر بگویم..

 

 

از اینکه این جمله را بیش از حد نگفتی ...

 

 

سپاسگزارم که همیشه کنارم بودی ، نه نابهنگام ، نه برای بازخواست

 

 

به سادگی فقط آنجا بودی .

 

 

وقتی خیلی کوچک و ترسو بودم ، چراغ را روشن می کردی تا

 

 

همه اشیای آشنای اتاقم را نشان دهی...

 

 

سپس خاموش می کردی و در تاریکی پیشم می ماندی

 

 

تا وقتی مطمئن شوم همه ی هیولا ها رفته اند بخوابند .

 

 

پدر اسرار داشت تو در را ببندی ولی آن را نیمه باز می گذاشتی

 

 

تا باریکه ای از نور به درون بتابد ، به اندازه ای که بس بود تا اطمینان

 

 

یابم هیچ هیولایی زیر تختم پنهان نشده است.

 

 

کم و بیش هنوز همین گونه است

 

 

حالا نگرانی های من بزرگتراند و دنیای من نا امن تر ولی همیشه از تو

 

 

پرتوی نورانی می تابد و این چنین مشکلات را آن طور که هست می بینم

 

 

مشکلاتی که قابل حلند و من نباید از آنها بگریزم .

 

 

مادر کسی است که گریه ی در تنهایی و با سری فرو رفته در بالش را

 

 

احساس می کند .

 

 

وقتی دردی بی درمان است به  " مادر زنگ بزن "

 

 

برایش کافی است بپرسد : " حالت چطور است " تا همه چیز را بفهمد

 

 

و بی هیچ سخنی نوازشت کند .

 

 

ممنونم مادرم که این غیر قابل تحمل را تحمل کردی ... دوستت دارم