هر کدام از ما در مقابل به اتفاقاتی که در محيطمان است به گونه های مختلفی واکنش نشان می دهيم.درا ين ميان بعضی از افراد،مثلا وقتی که دوستشان حرف ناراحت کننده ای را به آنها می زنند،جواب نمی دهند يا اينکه صحبت او را می پذيرند.يا فردی که در معامله ای می داند که طرف مقابل دارد سر او کلاه می گذارد،هيچ نمی گويد و سريع از موضع خود عقب می نشيند و به صورت ناخودآگاه حتی از تجربه خود نيز استفاده نمی کند.احتمالا اين افراد برای اينکه نکند که فرد مقابل،از دست آنها ناراحت شد و او نيز بايد هميشه فردی باشد که ديگران از دستش راضی باشند،اينچنين رفتار می کنند.يا همين موضوع را مثلا می توان به ابراز نظر در مورد رفتار پدر و مادر،رئيس،يکی از اقوام،فروشنده،راننده تاکسی،همسر و ...تعميم داد.اينگونه طرز فکر،باعث می شود هميشه از علائق خود پا پس بکشيم و در نگرانی اينکه نکند اتفاق بدی بيفتد سير کنيم.اين افراد به مرور زمان اعنماد به نفس خود را از دست داده و خود را به صورت ناخودآگاه در اختيار ديگران قرار می دهند تا هر آنچه آنها می خواهند بشوند.اين به اين دليل است که عقيده دارند که آدم خوب،آدمی است که ديگران از دستش ناراحت نشوند.

به نظر شما تا کجا می توان اينگونه پيشرفت؟مطمئنا زمانی می رسد که ديگر طاقت شنيدن و هيچ نگفتن،يا ضرر کردن چند هزار يا چند ميليونی را نخواهيم داشت.شايد در اينگونه مواقع بهتر باشد،تعريف خود را از خوب و بد تغيير دهيم.يادمان باشد که ديگران از آدم خوب هم، به خاطر اينکه از حق خودش دفاع می کند ناراحت می شوند.اين دليل بر بد بودن نيست.کم کم و از جاهايی که می دانيم بهتر می توانيم شروع کنيم،سعی کنيم ناراحتی خود را(مثلا)از رفتار دوستمان بيان کنيم.به او بگوييم:فلانی،اگر ميشه در مورد حرفت بيشتر توضيح بده،چون اين حرفت منو ناراحت کرد.وقتی اين کار را امتحان کنيد خواهيد ديد،که به سرعت خود را جمع و جور خواهد کرد.بعد اين کار را به جاهايی که بيشتر خود را  مجبور کرده ايد که تاکنون سختی بکشيد،منتقل کنيد.اين کار باعث خواهد شد از خود احساس رضايت کرده و اعتماد به نفس شما نيز بالا رود.ضمن اينکه هر اتفاقی شمارا ناراحت نخواهد کرد چراکه شما ياد گرفته ايد که با آن مقابله کنيد.کافيست کمی با تغيير فکر،شجاعت را تمرين کنيد.مطمئن باشيد هيچ آسيبی به شما وارد نمی شود.

                                 نمی توان هم به خدا اعتقاد داشت و هم ترسيد.